نامه دو جوان سرخنکلایی به یک شهید
بعضی چیزها هستند که وقتی با دقت درباره آنها فکر کنی، علیرغم سادگی دنیایی از مفاهیم و نشانه ها را در خود دارند. چند روز قبل در میان یادگاری های دوران خردسالی خودم نامه ای جالب پیدا کردم که نمی دانم چطور به دست من رسیده است اما الان مطمئناً از بسیاری از یادگاری های شخصی و خانوداگی ام برایم ارزشمند تر است.
به یاد دارم آن سالها هر چیزی که مربوط به «جنگ» بود را با دقت و در جای مطمئن نگهداری می کردم، از دفترچه خاطرات پدرم در جبهه گرفته تا عکسهای برادرم و دوستانش پای اتوبوس هنگام اعزامشان به منطقه و تصاویری از تشییع یا مراسمی که برای شهدای روستای آن روز سرخنکلا برگزار می شد. یا حتی چند پوکه فشنگ خالی که بزرگترها از جبهه برایمان به سوغات می آوردند یا خودمان با کنجکاوی کودکانه مان و تلاش فراوان در حوالی «تپه مقصوتی» بعد از رزمایشهای بسیج که به آن «مانور» می گفتند، پیدا می کردیم!
اگر چه بسیاری از این یادگاری ها را طی سالیان دراز از دست داده ام اما همین تعداد اندک باقیمانده هم مرا به فکر فرو می برد و اولین چیزی هم که حتماً به ذهن شما می رسد، مقایسه آن روزها و آن افراد و آن افکار و رفتارها با افکار و رفتار مردم در این روزگار و زمانه است.
اما نشانه ها و پیامهای این نامه که اول شما را به دیدن آن دعوت می کنم ؛
پس از سالها، اولین نکته ای که در این نامه دیدم همان سادگی و صمیمیت بین جوانهای دهه شصت سرخنکلا یعنی «تقی خدادوست» و «حبیب زوار» با شهید «حیدر قادر آبادی» است. آن وقتها که حتی تلفن هم به اندازه کافی در درسترس نبود، فرستادن نامه بین مردم و مخصوصاً رزمندگان جبهه ها آسانترین وسیله ارتباطی بود. خوب است جوانهای امروز که از وی چت و وایبر یا sms و mms استفاده می کنند بدانند که روزگاری هم سن و سالهای سرخنکلایی آنها چطور صمیمیت ها و صداقت بین خود را با نگارش نامه بر کاغذهای مخصوص از کوههای سر به فلک کشیده کردستان تا دشت های تفتیده و گرم اهواز برقرار می کردند.
نکته دیگر اینکه اگر امروز می شنویم که جوانهای شیعه یا سنی در عراق و لبنان و افغانستان و سوریه و فلسطین و پاکستان و ... برای ادای تکلیف خود جهت برقراری امنیت و استقلال مردمشان تلاش می کنند و گاهی فرسنگها دور از خانواده و دیارشان شهید یا مجروح می شوند، روزگاری از همین سرخنکلای خودمان دهها و بلکه صدها جوان با هزاران آرزو و امید همه چیز این دنیا را رها کردند و به همان تکلیف خود عمل کردند. همانطور که «تقی خدادوست» و «حبیب زوار» از «گرگان» اعزام شدند و در مقر «جهاد دامغان» سازماندهی شده و یکی در «مریوان» و دیگری در «بانه» کردستان مشغول جهاد شدند تا در نامه ای که برگه آن را «پشتیبانی جهاد سازندگی قم» چاپ کرده بود ، با مداد معمولی نقاشی یک گل را با «دوستت دارم» برای «حیدر قادرآبادی» در «اهواز» بفرستند. زیرا گرگان و دامغان و مریوان و بانه و قم و اهواز و ... آن روز همه «ایران» بود.
درس دیگر اینکه آن روزهای «جنگ سخت» در این سرزمین گذشت و آنها که به تکلیف عمل کردند اگر مانند «حیدر» از میان ما سرخنکلایی ها رفتند حالا قبورشان زیارتگاه ماست و اگر مانند «تقی» و «حبیب» با غبطه و حسرت فراوان ماندند و مثل صدها رزمنده دیگر، هر یک سرنوشتی متفاوت پیدا کردند.
اما امروز یادگاران آن جنگ که باید به حق آن را «دفاع مقدس» بنامیم در کنار همه افراد آن گروه دیگر که عافیت را بر تکلیف ترجیح دادند و «ما» که نمی دانیم در کدام گروه هستیم در «جنگ نرم» به سر می بریم، باید خیلی تلاش کنیم که بفهمیم «امروز تکلیف چیست؟»
نکته آخر هم اینکه علاوه بر تصویر امام راحل (ره) تصویر دیگری نیز در این نامه هست که بیش از هر چیز برای من دو پیام داشت، یکی «دعا برای عاقبت به خیر شدن» و دیگر فکر کردن و «درس عبرت گرفتن» از سرنوشت شخصیتهای مختلف در تاریخ انقلاب.
دایی حیدر خدابیامرزتت