پایگاه اطلاع رسانی*سرخنکلایی ها* ، رسانه ای برای همه مردم سرخنکلا

امروز داشتن رسانه ی خوب، یک ضرورت فرهنگی است

پایگاه اطلاع رسانی*سرخنکلایی ها* ، رسانه ای برای همه مردم سرخنکلا

امروز داشتن رسانه ی خوب، یک ضرورت فرهنگی است

سلام. «سرخنکلا» شهر کوچکی است در ایران اسلامی از استان زیبای گلستان؛ گرگان، بخش بهاران. ما تلاش خواهیم کرد تا حلقه وصل و همفکری همه بچه های «سرخنکلا» باشیم که می خواهند کمک کنند برای کارهای فرهنگی در «سرخنکلا».
آی دی ما در تلگرام @blogger1404

آخرین نظرات

اعیاد شعبانیه در سرخنکلا ؛ سی سال قبل!

سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ق.ظ

  با خواندن یکی از مطالب قبلی این وبلاگ خاطرات مربوط به حدود سی سال قبل یکی از همشهریان خوش ذوق سرخنکلایی زنده شده و ایشان نیز تاکنون چندین خاطره برای وبلاگ ارسال کرده اند که امروز فرصتی شد تا با توجه به اینکه در آستانه نیمه شعبان هستیم و مناسبت موضوعی آن هم درباره عیدنیمه شعبان است، یکی از آنها را منتشر کنم.
   البته بنده برای روان بودن و سهولت دربرقراری ارتباط نویسنده با شما مخاطبین عزیز کمی اصلاح و تغییر و توضیح در متن اصلی ایجاد نموده ام ولی تلاش کرده ام تا چهارچوب و شاکله اصلی این خاطره یا داستان کوتاه تغییر نکند.
ضمن دعوت از همه همشهریان گرامی سرخنکلایی برای ارسال مطالبشان برای این وبلاگ، استدعا دارم حتماً نظراتتان را در خصوص این مطلب و سایر مطالب وبلاگ بنویسید.

******

    این خاطره مربوط به  یک روز گرم تابستانی در دهه 60 است. روزهایی که من دوران نوجوانی را کم کم پشت سر می گذاشتم و مثل هر تازه جوان دیگر دوست داشتم از مسائل اجتماعی جامعه بیشتر سر در بیاورم و حضور بیشتری در بین مردم داشته باشم. آن وقتها سرگرمیهای ما مثل جوانان امروز نبود. نه اینترنت بود و نه کامپیوتر و نه آن چیزهای دیگر .

   حوالی ساعت 4 بعد از ظهر در حالی که هنوز شدت گرمای خورشید تابستانی باقی بود، با یک ساک ورزشی از خانه زدم بیرون.  اولین صدایی که در کوچه شنیده می شد صدای هجی کردن (1) قرآن بچه ها با صدای بلند بود که از منزل شیخ غلام و ملاشهربانو به گوش می رسید. یک نفر داشت سوره  «قل اعوذ برب الناس» را درس می گرفت و به کلمه «برب الناس» رسیده بود. « ب زیر  بِ ... ر زبر  رَ ... ب زیر بِ ... برب» .

    این روزها دیگر کسی هجی کردن حرف به حرف کلمات قرآن را نمی آموزد و بچه ها نمی دانند که ملاهای قدیم به صدای  فتحه می گفتند «زبر» و به صدای کسره می گفتند «زیر» و به صدای ضمه هم «پیش».

   خدا بیامرز حاج شیخ غلام که البته هنوز حاجی نشده بود و ملاشهربانو که هنوز هم ملای معروفی هست، زن و شوهری بودند که هر دو معلم قرآن بسیاری از بچه های سرخنکلا بودند و شاید سواد قرآنی شان از خیلی از این اساتید این دوره و زمانه بهتر بود. البته آنها خودشان شاگرد و در عین حال پسر و عروس ملای قدیمی تری بودند معروف به «ملابزرگ» که مادر شیخ غلام بود و خاطراتش را باید قدیمی ترها روایت کنند. در تمام طول سال بچه ها در دو نوبت برای درس گرفتن قرآن باید می رفتند ملایی. بعضی ها صبح و بعضی ها بعد از ظهر. تابستان که مدارس تعطیل بود ملایی رفتن به اوج خود می رسید و حضور بچه ها در خانه ملا هم بیشتر می شد .

  سر کوچه که پیچیدم، به نانوایی وسطی رسیدم. چون سرخنکلا آن وقتها سه تا نانوایی داشت و مردم به این یکی که مال شاطر اسماعیل بود می گفتند نانوایی وسطی! با اینکه نانوایی هنوز شروع به پخت نکرده بود ولی غلغله ی جمعیت بود.

  کمی جلوتر چاه آرتزیان (2) بود با آن آب خنک همیشگی اش که البته هنوز برقی نشده بود و صدای موتور گازوئیلی اش شبها که همه جا ساکت بود گاهی تا منزل ما هم می رسید. همان صدای معروف  ترترترتر ....  که وقتی نزدیک  آن می خواستی با کسی صحبت کنی باید فریاد می زدی! اما آبش تا دلتان بخواهد صاف و زلال و خنک . مثل همین چاه جدید که الان جلوی مسجد جامع به جای آن زده اند و هست ولی دیگر به آرتزیان نمی گویند.

   از دور دیدم که در طرف دیگر کوچه ابراهیم داش  بساط بامیه اش را  پهن کرده بود  و خلیل شهید هم داشت یواش یواش بساط کبابش را آماده می کرد.

    حاج کاظم هم که مشخص ترین خدمت رسانی مهم مغازه اش پرکردن کپسولهای بزرگ گاز و «پیک نیک» های مردم بود، با عده ای از پیر مردها نشسته بود روبروی مغازه اش توی سایه و  داشتند از وضعیت جبهه ها و جنگ حرف می زدند. مغازه حاج کاظم همان است که این سالها شده است سوپر مارکت ابو الفضل سیدین.

   یادم می آید آن روزها که خانه ها لوله کشی گاز نداشت سوخت عمده مردم یا همان کپسولهای گاز مغازه «حاج کاظم» و «حاج قدرت» بود یا هیزمهایی که سالی دو سه بار از جنگل قرن آباد و توسکستان می آوردند و در گوشه حیاط نگهداری می کردند و شاید هم ساقه های خشکیده پنبه پس از چین آخر که آنها را به خانه می آوردند برای سوزاندن و به آن می گفتند «پنبه چوله»!

     همانطور که توی افکار خودم غرق بودم و به فوتبال فکر می کردم، داشتم بطرف استادیوم پایین (3) می رفتم. چند لحظه ای کنار کوچه ایستادم تا وسایل داخل ساکم را چک کنم. کفش یاشین، حوله، دستکش دروازه بانی،  شورت و پیراهن شماره یک.

 خیالم راحت شد و می خواستم بروم که  جعفر ترک را دیدم و سلام کردم. آن خدابیامرز هم با ته لهجه ترکی زیبایش گفت:

-          «سلام علیکم آقای فوتبالیست! حالت چطوره؟ خوبی؟»

    جعفر، عکاسی مهربان و دوست داشتنی بود که اولین مغازه عکاسی دائم در سرخنکلا را تاسیس کرد که هنوز هم هست. همان عکاسی هادی.

   اسم دقیقش «جعفردوشابچی خویی» بود اما بخاطر اینکه تنها فرد آذری زبان در محل بود همه او را به نام جعفر ترک می شناختند. قبل از تاسیس عکاسی جعفر، عکاسهایی از گرگان می آمدند و نهایتاً یکی دو روز در مساجد یا مدارس از مردم عکس می انداختند و می رفتند.

    چند قدم جلوتر ، ابراهیم داش و خلیل شهید با صدای بلند و همزمان با هم گفتند:

-           «آقا....سلام .»

    کمی جا خوردم اما خیلی زود متوجه حضور حاج اسد، متولی مسجد و مسئول هیئت محل شدم که با آن محاسن سفید و  چهره نورانی اش از مقابل می آمد. او هم همانطور با صدای بلند به هر دوی آنها گفت:

-          «علیکم السلام بابا. عاقبت بخیر بشید انشاءالله.»

حاج اسد که آهسته آهسته داشت به طرف مسجد می رفت، وقتی به من رسید گفت:

-          «بابا امشب بیا مسجد کمک کن. جشن میلاد امام زمانه.»

    مسجدجامع سرخنکلا که آن سالها به مسجد تازیکی (4) معروف بود، حیاطی نسبتاً بزرگ داشت و چون کف آن موزائیک و مسطح بود جان می داد برای فوتبال گل کوچک!  و ایضاً چون ما بعضی موقع ها آنجا فوتبال بازی می کردیم و همین بهانه ای شده بود که پایمان  بیشتر به مسجد باز شود، حاج اسد خوب مرا می شناخت.

   البته حاج اسد نسبت به همه جوانها و نوجوانهای محل لحن مهربان و پدرانه ای داشت و موقع شروع صحبت و خطاب کردن همه حتی بزرگترها، در ابتدای جمله اش آنها را «بابا» خطاب می کرد و این تکیه کلامش بود. همه هم مانند یک پدر به او احترام می گذاشتند.

      در جوابش گفتم:

-          «چشم حاجی. حتماً میام »

   دقایقی بعد و در ادامه راهم به طرف استادیوم ورزشی پایین بود که شنیدم حاج اسد از بلندگوی مسجد اعلام می کرد:

  «امشب مصادف است با میلاد با سعادت آخرین ستاره تابناک آسمان ولایت و امامت، قطب عالم امکان، صاحب العصر و الزمان، حضرت امام زمان، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء . به همین مناسبت و از برای تعظیم شعائر اسلامی ...»

    آن وقتها همیشه این سوال برای من مطرح بود که حاج اسد با اینکه روحانی نیست اما چطور این همه عبارات و جملات عربی و اشعار زیبا و احادیث را می داند. من حتی معنی بعضی از این کلمات او را هم نمی دانستم.

  یادم هست که همیشه وقتی مراسم هیئت تمام می شد همه منتظر بودیم که بعد از آخرین مداح، حاج اسد میکروفون را به دست بگیرد و پس از چند جمله دعا به زبان فارسی به این دعای عربی درباره امام زمان (عجل الله فرجه) برسد که :

 «اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ » (5)

    و اغلب اوقات به این دعا که می رسید بغض گلویش را می فشرد و اگر نزدیکش بودی می توانستی دانه های اشکی که گوشه چشمش شکل گرفته بود را ببینی .

     و بدون استثناء همیشه یادی از هم هیئتی ها و هم مسجدی هایی می کرد که سالهای قبل در بین ما بودند و الان به قول او «سر به تیره تراب فرو برده بودند.»

    حالا که به آن دوران فکر می کنم بعد از گذشت نزدیک به سی سال متوجه می شوم که چه رابطه ی صمیمی و بی آلایشی بود بین ما و این شخصیتها مخصوصاً حاج اسد که هم کارهای مسجد را انجام می داد و هم گاهی مسائل شرعی و احکام را یاد آوری می کرد.

   البته در مناسبتها و مخصوصاً اعیاد مذهبی هم پیشقدم بود مانند ماه شعبان که چندتایی از اهالی محل  بخصوص آنهایی که تراکتور داشتند را هماهنگ می کرد و یکی دو روز قبل از سوم شعبان همه با هم می رفتند جنگل برای جمع آوری گیاه چلم که به دلیل ماندگاری برگهای سبزش به وسیله آن در و دیوار مسجد و محل را آذین بندی و تزئین می کردند و در خیابان اصلی روستا یا نزدیک مسجد دو سه تا «طاق نصرت» می ساختند و چراغانی و ...

   یادش بخیر آن دوران. و یاد همه آنها آدمها که از میان ما رفتند و حالا «سر به تیره تراب فرو برده اند».  حاج اسد الله تاجیک، شیخ غلام، حاج کاظم، جعفرترک، شاطر اسماعیل، ابراهیم داش و خلیل شهید که البته زنده بود اما نمی دانم چرا به او می گفتند شهید!

خدا همه آنها را رحمتشان کند ...

پی نوشت ها :

(1) هجی کردن روشی برای آموزش قرآن به نوآموزان و کودکان بود که در آن ابتدا حروف و صداهای آنها در یک واژه ذکر می شدند و سپس ترکیب آنها که یک کلمه بود بیان می شد. 

(2) آرتزیان واژه ای خارجی است و به چاههایی گفته می شد که در فصل بارندگی و خارج از استفاده مانند زمستان به دلیل بالا آمدن سطح آب، بدون استفاده از موتور و پمپ، خروجی آب داشتند. چاه مقابل مسجد جامع سرخنکلا نیز سالها قبل در فصل زمستان چنین وضعیتی داشت!

(3) سرخنکلا در گذشته دو زمین فوتبال داشت. به زمین فوتبالی که در کنار تربیت بدنی فعلی قرار داشت و طی سالهای اخیر در آن سالن ایجاد شده استادیوم بالا گفته می شد و به زمین فوتبالی که در قسمت شمالی سرخنکلا و در کنار مسیر روستای چهارچنار قرار دارد استادیوم پایین.

(4) مساجد سرخنکلا در قدیم نامهای دوم هم داشتند! مثلاً به مسجد امام جعفر صادق(علیه السلام) گفته می شد «مسجد علی قجری» و همچنین به مسجد حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) گفته می شد «مسجد ابراهیم خانی» .

(5) بخشی از دعای زیبا و معروف «عهد» با امام زمان (عجل الله فرجه)

۹۳/۰۳/۲۰

نظرات  (۳۰)

۰۵ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۳ مسجد تازیکی
دستت درد نکنه
من دیر این خاطره رو خوندم ولی خیلی جالب بود 
یاد حاج اسد افتادم خدا بیامرزدش واقعا آدم خیلی خوبی بود الان است که جای خالی این بزرگان را احساس می کنیم  بزرگانی که می توانستند باعث پیشرفت این دیار شوند چون قدرت رهبری خیلی خوبی داشتند مثل اکبر شیرین و...   
در جواب دوستانی که گفته اند یک دور سرخنکلا را دور زده است چرا مارز ملخ نیامدی باید بگویم که قبلا برای اینکه می خواستیم برویم مسجد تازیکی یا اینکه چاه آرتزین نمی تواتسنیتم مستقیم برویم یعنی اینکه از جلوی داروخانه امروزی به طور مستقیم راه نداشت که برویم مسجد چون هنوز اونجا باز نشده بود و اون قسمت خانه مردم بود و برای رفتن به مسجد تازیکی باید از جلوی مغازه سادویچی حسن اوستا تقی به طرف مغازه عکاسی هادی می رفتی تا بتوانی به مسجد تازیکی برسی برای همین است که اون شخص فوتبالی یا مرحوم حاج اسد از اونجا عبور کرده اند 
در ضمن باید بگویم که تا اونجای که من یادم می آید این خیابان امروزی که مستقیما به مسجد تازیکی می رسد به همت بزرگان همین روستا(سهر) یعنی حاج اسد و حاج نصیر و حاج عباس حاج عزیز و حاج حسین حاج عباس و ... و البته خود مردم سرخنکلا درست شد
این داستان زیبا نشان داد که الحمدلله در سرخنکلاته خودمان هم افرادی هستند که قلم به دست بگیرند و مطالب تاریخی و فرهنگ بزرگان راثبت کنند. و این جای خوشحالی است.
اصلا از اسم آدمها و مغازه هایی که نوشته معلومه که مارزی محله نیست
سعید برارجان داستان مال تازیکی  ته مگی پاس  مارزی مله بود
یکزمان تیم پاس مارزی محله برای نوجوانان حرف اول سرخنکلا را میزد اگر اشتباه نکنمکاپیتان ما هم  نویسنده شماست  چون از همون طرفها می امد وتیم خوبی  داشتیم یادش بخیر
من واحمد و رضا هم هر روز میرفتیم  از مسجد میگذشتیم ولی مسجد امام حسن  ع تقریبا چنین خاطره یا بهتر بگم با تیم میلاد مرفتیم و یک جورایی  اون دوران من و دوستانم با یک کم تغییر این شکلی بود   مغاذه اکبر یوسف علی  وعزیز گوهر و تقی شاطر و .....بد نبود
پاسخ:
سلام.
مسجد امام حسن (علیه السلام) هم مطمئناً بزرگان و ملاهای خودش را داشته و دارد.
مداح پرشور ، صاحب سبک و دلسوخته اهل بیت (علیهم السلام) مرحوم حاج اکبر مارزلو (شیرین) یکی از آنها بود.
اما باید یکی از جوانان آن روز این محله پیشقدم بشود و خاطره ای از آن روزها بنویسد تا نام بزرگانش زنده شود. انشاءالله.
ما در خدمتیم!

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
این فوتبالیست شما الان احتمالا دوران پایان مربیگری خودش را می گذراند ******
پاسخ:
سلام
اگر اینطور هم باشد مگر اشکالی دارد؟
سلام جرا نویسنده شما از طرف مسجد امام جعفر صادق حرکت نمیکنه  بعد بره سر مزار ایا از پل قراب داستانش رو شروع کنه  من فکر میکنم قشنگ تر میشه حتما
پاسخ:
سلام.
چون منزلشان آن طرفی که شما فرمودید نبوده .
شما هم اگر خاطره ای از محله خودتان دارید بفرستید. بنده برای انتشار آن در خدمتم.
یا علی.
البته بحث حضرت حجت با همه چیز و همه کس متفاوت است اما قبول کنیم اگر این فضا سازی شهرداری نبود مردم وجوانان مثل سالهای قبل که خیلی ها رفتند گرگان راسته شالی کوبی بازهم میرفتند گرگان اما انگار امسال جوانان سر ذوقی امده بودند  که قبل تر ها نمیدیدیم   چون همه گیر شده بود این مهم بود ونقل اخر اینکه مردم اگر نباشند هیچ مراسمی نمیتونه خوب  برگزار شود  مردم هستند که به مراسم زیبایی میدهند ..و ناراحت نباش  انتقاد من از بعضی نوشته ها  از یکطرفه بودن خارجت میکنه  وب یک گروه خاص نمیشه    و .....
سلام  من محمدم همانی که به بعضی مطالبت انتقاد دارم اما ببین تو بجای این همه عکس ومطلب از برگزاری وزیبا سازی  مراسم نیمه شعبان سرخنکلا نقش شهرداری را کم جلوه دادی یادم میاد سالهای گذشته شهرداری هیچ مسولیتی و زیبا سازی انجام نمیداد  قبول نداری که  میبایست  سالهای قبل هم چنین کارهایی انجام میشد  اما در پاسخ یکی از نظرات خیلی راحت رد شدی  باور کن برایاین وبلاگ خوبه که گاهی اوقات از نهادی که زحمت کشیده یکبار قدر دانی شود
پاسخ:
سلام آقای محمد (الازمنی!)
از کدام جمله یا عکس چنین برداشتی کردی که بنده نقش شهرداری را کم جلوه دادم؟ لطفاً مشخصاً نام ببرید.
ضمناً اخبار و مطالب این وبلاگ عطف به ماسبق نمی شود.
قدردانی هم در مطالب گذشته بوده و اگر دقت کنید در بعضی نظرات به بنده گفتند از شهردار پول گرفتی!
اما به نظر بنده نقش اساسی را در این جشنها مردم داشتند.
موفق باشید.
سلام روستای ماپیرواش هم یکزمانهایی همینطور مثل شما بود اما از این خاطره لذت بردم من سرخنکلایی ها را زیاد میشناسم  نویسنده را معرفی نکردی؟
پاسخ:
سلام.
من که می دانم نویسنده شما بودید!
اگر از اول راضی می شدید با نام خودتان آن را منتشر می کردم.
(-:
۲۴ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۱ علیرضا مقصودلو نژاد
پیشنهاد دارم که اخبار جام جهانی فوتبال را هم بگذاری داخل سایتت الان توی بورسه و بازدیدهایت را زیاد می کند.
آهنگ های مجاز هم بگذار برای دانلود. چه اشکالی داره؟
پاسخ:
سلام.
درباره این موضوعات که گفتید خیلی وبلاگ و سایت هست. ما می خواهیم درباره سرخنکلا مطلب بگذاریم.
ضمناً تعداد بازدید هم خیلی مهم نیست.
یاعلی.
سلام خدمت خانم میرکریمی** بله درست به عرضتون رسانده اند سرخنکلاته از قدیم مهد علم وفرهنگ بوده وهست اما یکسری عقب گردهایی هم بوده که مقطعی میباشد  خیلی از موارد را مبنی بر با فرهنگی و دانشگاهی بودن سرخنکلا داریم اما مهمترین مسئله این هست خودمان سعی کنیم مدارج علمی بالا را طی کنیم و رفتارمان بر مبنای فرهنگ غنی اسلامی باشد .......ضمنا یکسر به وبلاگ اقای نزاد مجنی بزنید یکسری موارد روشن میشود موفق وپایدار باشید
من از این شخصیتهایی که اسمشان را آورده اید جعفر عکاس را می شناختم و یکخورده هم حاج اسد را اما وقتی ما به مغازه عکاسی می رفتیم خیلی زود او را شناختم که چقدر انسان خوبی بود.

سلام خدمت خانم کریمی - جک گفتین از کی برات بگیم دکترها .مهندسها. مدیران و یا ....
پاسخ:
سلام.
آقای صباغی،
ایشان لطیفه (جوک) نگفته اند، از چندین سال قبل چنین چیزی بین مردم مشهور شده است که موجب شده که اولاً فکر کنیم «فرهنگ»، تنها همان تحصیلات علمی و مدرک دانشگاهی است و ثانیاً خودمان باور کنیم که از نظر فرهنگی، «خیلی از بقیه جاها جلوتریم».
انشاءالله در آینده در این باره بیشتر خواهم گفت.
۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۱ زهرا میرکریمی از گرگان
با سلام فراوان به همشهریان سرخنکلایی. من شنیده ام سرخنکلا مهد پرورش دانشگاهیان و تحصیلکرده های معروفی است. مادر من یک سرخنکلایی است و همیشه از این مسئله یاد می کند. اگر برایتان ممکن است آنها را معرفی کنید.
پاسخ:
سلام.
عیدتان مبارک.
فعلاً مطلب خاصی درباره موضوع مدنظر شما نداریم.
انشاءالله در آینده به آن می پردازیم.
منتظر نظرات شماهستیم.
موفق باشید.
۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۱ اسماعیل خلیل
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
جانم **** *** ****
پاسخ:
سلام.
عیدتان مبارک.
برای سومین بار است که از اسامی حقیقی سایر همشهریان سرخنکلایی برای نام مستعار خود استفاده می کنید برادر .
عرض کردم که کار خوبی نیست.
دفعه بعد مجبور می شوم نظر شما را تایید نکنم.
البته ملایی رفتن هنوز هست و من چند تا ملا می شناسم که دارن درس می دهند
پاسخ:
سلام.
عیدتان مبارک آقای مهندس ناصری.
خدا آنها و شما را حفظ کند.
یا علی.
۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۲۳ غضنفر میرزا
آدرس خونتون را می دادی بهتر نبود؟
یه دور کامل توی تازیکی زدی بعد رفتی استادیوم

عامو یک طرف مارزی مله هم چرخ بزن من با قربان غلامرضا اونجه نشستیم .اما خداییش جالب بود از این شکل کارها بیشتر انجام بده وبنویس
پاسخ:
سلام.
عیدتان مبارک همشهری،
من که هنوز هیچ عکسی نگذاشتم! الان تازه دارم تنظیم می کنم.
ضمناً از اسامی همشهریان محترم دیگر برای اسامی مستعار خودتان استفاده نکنید برادر، شاید راضی نباشند.
یا علی.
سلام تبریک میگم بهت وبلاگت  داره جا می افتد  وخیلی چیز های دیگه راستی شناختمت
پاسخ:
سلام.
عیدتان مبارک.
انشاءالله خیر است.
آقا دم بچه های شورای شهر -شهرداری- بخشداری گرم واقع! امسال ما فهمیدیم نیمه شعبان هم تو شهر ما آمده چقدر زیبا شده این شهر
پاسخ:
سلام.
آنها هم خیلی زحمت کشیدند که واقعاً قابل تقدیر است،
اما یقیناً همت و حضور پرشور مردم عامل اصلی این زیبایی و همدلی بود.
موفق باشید.
بگردمش طرف قربستانی نرفتی 
پاسخ:
سلام.
چون نام «محمد جهان» اسم حقیقی یکی از همشهریان محترم است، خوب بود این نام را برای نام مستعار خودتان انتخاب نمی کردید، آقای «محمد».

سلام . خسته نباشید . از حس مسؤلیت پذیریتون ممنون.
پاسخ:
سلام.
کدام مسئولیت پذیری؟
منظورتان چیست و به چه کاری اشاره دارید؟
من که کاری نکردم!

۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۵ یه بنده خدا
این خاطره بود یا تاریخ نگاری؟ اما به هر حال زیبا بود.
بچه ها دارند این چیزها را فراموش می کنند و از این نظر خوب بود.
منم رفتم تو حس
یاد بابابزرگم افتادم که تو هیئت همیشه بود

پاسخ:
سلام.
خدا ایشان را هم رحمت کند!
خاطره از کی بود حالا ؟
پاسخ:
سلام.
از یک نفر مثل شما،
شاید هم خود شما !
(-:
۲۰ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۰ مهاجر اورسجی
سلام بر نویسنده ناشناسی که توانست اشک من را در بیاورد واقعا آنروزها چیزدیگری بود چقدر ما تغییر کرده ایم من بعضی از این افراد را ندیده بودم ولی از حاج اسد مرحوم و مسجد تازیکی خیلی خاطره دارم
واقعا ممنونم که اینا رو مینویسی
اصلا نگاه من به وبلاگت رو عوض کردی آقای ناشناس
البته حالا میدانم که بچه همین طرفهای خودمان هستی
روح عزیزانی که سر به تیره تراب فرو برده اند شاد.
مخصوصا شیخ غلام ، معلم قرآن من هم بود . یادمه میومد خونه بهم قرآن یاد میداد . اولین معلم خصوصیم بود اون زمان 
دمت گرم با این خاطره زیبات-آخر رفتی استادیوم فوتبال یا نه؟
پاسخ:
سلام داداش!
نمی دانم. چون خاطره از من نبود، باید بپرسم.
خاطره زیبای شما هم توی نوبته.
یا علی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">